دیروز ترا دیدم
برپشتِ اسب ، بر زینی
خواستم شعری بگویم
راجع به تو، به جُثه ی روح بزرگت ،
شعر وزینی
واژه ها ردیف گشتند
از بینشان انتخاب میکردم ،
تو بیا ! ... تو نَه !
واژه ای را دیدم که به من گفت :
تو چه خوش گزینی !
کاش مسئول گزینش میشدی ،
آنوقت ،
دانشجو، شربت میشد ،
روو سینی
شعرم را شروع کردم
ریزه کاری بود و من
حتی تراش دادم ، با واژه های خوش ،
صورت و، لب وبینی
پُراز امید و یقین و، به یقین خوشبینی
می بینی !
خوش نگاشتم من ، حتی ،
آن دامنِ مینی
دامن پُر بود از چینی
سرتا پایش پُر بود ،
علاوه برچین چین ، آذینی
هِی شعرم را تراش دادم
سورئال پُرشده بود در شعرم
چقدر رنگ و لعاب دادم ،
به پیکر جانش
اما نتیجه چه شد ؟
تو قبول داری که شد ،
پیکره ای تزئینی ؟
بهمن بیدقی
ریشه در خاک تو دارم
بمان
تا بچینم
میوهی ممنوع تو را.
کیخسرو آریایی
باز
باران کرد
دفتر خاطراتمان را
باز.
مهدی نیک نفس
آخرینبار نهنگی به گل نشسته بودم
و از گوشهی چشم به ماسهها نگاه میکردم
چشمانم که بسته شد
یکی با سطل روی بدنم آب میریخت
دیگری میگفت: نهنگهای بریده از گله به ساحل میزنند.
هزار سال بعد که بیدار شدم
راش کهنسالی بودم
که روی تنهام..
نقش نهنگی تنها حک شده بود!
داریوش فرزانه
در تو ماه آشیان گزیده است
و وقتی به شکل هلال
بر پشت چشمانت
و وقتی به شکل قرص کامل
بر پهنای صورت مهربانت
طلوع می کند
ماه، استعمار کرده است تو را
مثل جزیره ای
در دریاهای دوردست
و بی محابا می خندی
و با لبخندی
به استقلال من
پایان می دهی
من از حالا
تا هر وقت تو بخواهی
جزیی از کشور توام
زبرا
در تو ماه آشیان گزیده است
و جهان به زیبایی تو
هرگز ندیده است
رضا کوشکی