هوای عاطفه دلتنگ می شود برگرد
خطوط خاطره بی رنگ می شود برگرد
فضای خانه مرا بی تو گور تنهائی است
مرو که بی تو دلم تنگ می شود برگرد
کبوتران رهایی ز یاس می میرند
جبین عشق پر آژنگ می شود برگرد
به کوچه کوچه عشقت حضور آینه هاست
فضای آینه پر زنگ می شود برگرد
به حال خسته مطرب دلی نمی سوزد
نوای عشق غم آهنگ می شود برگرد
هنوز کوچه ز گلبانگ عاشقانه تهی ست
نگاه پنجره غمرنگ می شود برگرد
علی رفائی نیا
فریادهایِ خفته ام را ، می نویسم سالهاست
این غزل مجموعه ای از زخمها ،فریادهاست
واژه ها گم می شوند ، چشمانِ توپنهان شده
مغزِ من مجموعه ای از کاشها ، ای دادهاست
شاخه هایت مأمنم ، دستِ مـرا محکـم بگیر
که جهانم خسته از آشوبِ این تکـرار هاست
من درونِ عقــده هایِ این جهـان جا مانده ام
شانه هایِ زخمی ام ،مدفون به زیرِ بارهاست
هـی مـرا انکـار کـن ، انـکار کـن ، انکـار کـن
جانِ من این جانِ من خسته از این انکارهاست
مـن جهانـم بسته بـر یک تـار مــویِ مُحکمـت
برهمان مویی که محکم،بر تنِ این دارهاست
دل به دریـا زد این قلـبِ به دریـا بــرده ام
وجهانِ توجهانی مملو از مغروق ها،گردابهاست
ساناز زبرشاهی
ای محسوسترین احســـــاس هستی
ای اوج شکوه عشـــــــق و مستـــــی
آهنـگ ترانههای زندگی مادر تو هستی
ای قبـــــله بینشـــان هر خـداپرستی
ابوالقاسم میدانی
می رود از سواحلت بیرون
قایقی را که بسته ام بر باد
کهنه مَردَم و نیستم مجنون
تازه لیلیِ مستمع آزاد
.
از اسیرانِ خاک بر حذرم
اهل رودم نشانی ام آنجاست
دائما در تلاطمِ سفرم
ناخدایم خدای طوفانهاست
.
دعوتت می کنم به ناکامی
گرچه از کام خویش محرومی
اتفاقی که در خیال منی
اتفاقی که مطلقا شومی
.
تا به عشقی که برده از یادت
برسی با تو عقدِ خون بستم
تو همان عاقلی که می دیدم
هستی و من خودِ جنون هستم
.
می توانم هزار زهرِ دگر
بنویسم ولی نمی پاشم
تشنه ای؟ اعتراض هم داری؟
برو از صفحه ای که من باشم
.
مبتلایی به دلنوشته ی من
گرچه در شعر نو تعطیلی
تا می آیی برای چک کردن
به غرور تو می زنم سیلی..
ناصر یوسف نژاد