سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

گاه زمین هم خسته می‌شود

گاه
زمین هم خسته
می‌شود
از رخ های
در غبار رفته،
و
ریزش بی شمار
برگ ها،
از بس که
جارو می‌کنند
ردِ پای
منتظران جاده،
در هوای سرد
درختان عریان شده،
در حوالی
لانه‌های
در سکوت رفته ی
پرندگان
کوچ کرده،
و
قارقار چندکلاغ‌
بر فراز
حصاری
که در پستوی آن
شیری
به دندان
می‌گیرد زخم هایش را ،
و سست
نشود گام هایش
از زوزه ی شغال ها
در آن حوالی،
در آن پستو
هنوز
صدای نفسی می‌آید،
با هر نفس
زندگی جاریست.


رامین آزادبخت

خفقان تو لاله لانه‌ام بست

خفقان تو لاله لانه‌ام بست
شریان امارت در خانه‌ام بست

شهر در شب غرق و من بیدار
بیداری اندیشه آزادانه‌ام بست

مسلم دریس مفرد

جان تو جان من قلب خلایق بشکست

جان تو جان من قلب خلایق بشکست
سست میگردم از آنچه لایق بشکست
عنصر تلخ در این صبح من بیدارم
در سکوت است صدای عاشق بشکست


سیاوش دریابار

تبم را با تبت درمان نمایی

تبم را با تبت درمان نمایی
لبم را با لبت قلمان نمایی
چو شب با خیالت طی نمایم
که دردم با نگاهت درمان نمایی


سیاوش دریابار