سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

میان بی قراری آدمها

میان بی قراری آدمها
در پندار زندگی و مغلوب شدن ها
در جدال با طناب خاطرات و مردن ها
مست ،خمار
پابرجا نبودن ها
بدون لبخند، بدون هیچ غلته ای در اندیشیدن ها
گاهی دلم میگیرد
روزها و شب ها و شبانه روزها

دلم مفلوک بودن فصل پاییز را میخواهد
برود تا انتها و یلدا شود پایانش
گاهی از چکه های خون آغوشته به تیغ دلم میگیرد
صبح ظهر شب، شبانه روزها


لابه لای بیهودگی و فردا
زیر باران ها
پس از ظهور آخرین پیامبر در فلاکت کویرها
درگورستان قایق ها در رودخانه ها
در تورهای خشکیده از ماهی ها
درون حبابی در آب و حبابها
بیهوده دلم میگیرد
امروز فردا ماه ها و سال ها

مرتضی عباسی

توبیا تادل من ،غرق تمنابشود

توبیا تادل من ،غرق تمنابشود
چون ببیند رخ تو،عاشق شیدا بشود
گرنیایی، نبیند ، دل من روی تورا
مثل مجنون ِپریشان شده،رسوابشود
ازخداخواسته ام،ای صنما،بلکه شبی
دل من با دل تو،ساکن یکجا بشود


نسیم منصوری نژاد

دیگر حتی جسمم هم

دیگر حتی جسمم هم
با روحم هم نوایی نمی کند
چشمم به سویی می دود و رویم به سویی
قلبم
در پارادوکس تپیدن و ایستادن
دو دل
و
پایم هم
تلخی دیگر شوری برایم نگذاشته

و
شیرینی
بمانم؟
بروم؟

سید محمد رضا هاشمی

خورشید طلوع کردو من از تو نبریدم

خورشید طلوع کردو من از تو نبریدم
این شب ز راه رسید و از تو نبریدم
روز ها بر من دمید و از تو نبریدیم
عشق ها به من رسید و از تو نبریدم
امید ز من برید و از تو نبریدم
این مرگ به من رسید و از تو نبریدم


آرمان پیروی