ای دل، چه میکنی تو در این کنجِ غمفزا؟
برخیز و چاره کن تو این دردِ بیدوا
هر دم زِ هجرِ یارم، آتش به جان من
کی میرسد به گوشِ دلدار، این صدا؟
دردا که دور ماندم از آن رویِ چون قمر
تا کی زِ دوریاش فغانم، تا کجا؟
چون نی، نوایِ هجران، هر دم زِ دل کشم
ای وای، اگر نیاید دیگر، آن صبا
یادش، چو شمعی روشن، در قلبِ من بماند
تا کی بسوزم از غمِ ای یادِ جانفزا؟
هر شب، خیالِ او را در بر کشم به مهرم
باشد که بگذرد شبِ بر راز این بهارا
امید من به وصلش، چون دانهای به خاک است
شاید که سر برآرد، روزی زِ زیرِ پاها
ای دل، صبور باش و مگیر از امید دست
باشد که یار بازآید، با لطف و با وفا ها
آرمان پیروی
بهر تماشای رخت، دیده به هر سو روان
تا که مگر پرتوی، رسد زآن رخ عیان
ای که جمالت بود، رونق باغ بهار
وز نفحاتت وزد، بوی گل اندر جهان
سرو خرامان ز تو، قامت خود وام کرد
ماه فلک چهره را، دزدد از آن آستان
عقل ز سودای تو، گشته پریشان و مست
جان ز تمنای تو، کرده هوای جنان
در غم عشقت مرا، نیست غم سرنوشت
زان که بود وصل تو، مرهم این ناتوان
گر بپذیری مرا، خاک درت میشوم
ور بربُبندی مرا، هم به تو باشد گمان
تا که من آرمان هست، در این خدمتت
شعر و سخن سراید، بهر تو بهر زمان
آرمان پیروی
برخیز که فجر انقلاب است امروز
بشکفته گلِ امید و ناب است امروز
از خون شهیدان وطن لاله دمیده هر دم
بر خاک وطن، شور و شتاب است امروز
آن ظلمت شب گذشت و آمد خورشید
تابنده چو نور آفتاب است امروز
بگذشت ستم، رفت جهالت، به عقل
هنگامه ی فتح و فتح الباب است امروز
مردان و زنان یک صدا گشتند به پا
روز همدلی و اتحاد است امروز
از بهر رهایی وطن خون ها رفت
مزد آن همه رنج و عذاب است امروز
بر دشمن دون، ذلت و خواری است
هنگام غرور و افتخار است امروز
با یاد امام، بپا خیز ای دل
روز سرور و انقلاب است امروز
باشد که بماند این وطن آزاد تا هست
جهان، به کام ، کامیاب است امروز
آرمان پیروی
خورشید طلوع کردو من از تو نبریدم
این شب ز راه رسید و از تو نبریدم
روز ها بر من دمید و از تو نبریدیم
عشق ها به من رسید و از تو نبریدم
امید ز من برید و از تو نبریدم
این مرگ به من رسید و از تو نبریدم
آرمان پیروی