زندگی امسرشارازخاطراتی شدهکه تکرارش شده ناممکنهرروز روبروی آینه ایستادهازعشق می خوانمدلم بی اعتناشدهاز زجری که درتنهاییمی کشدمراسید حسن نبی پور