دلبرم،
چون نوری نرم،
در تاریکی شبهای تنهاییام
میدرخشی،
و من،
در آغوش خیال تو،
به خواب میروم.
چشمانت،
چون دریای آرام،
در عمق وجودم
موج میزند،
و هر بار که مینگرم،
دریایی از احساس
در قلبم طغیان میکند.
تو،
چون باران لطیف،
بر زمین خشک رویاهایم میباری،
و من،
در آغوش تو،
زندگی دوباره مییابم،
چون گلی که
پس از زمستانی سرد
به آفتاب میخندد.
آنقدر در دلم هستی،
که دیگر نیازی به کلمات نیست،
چون عشق،
داستان تورا
در سکوت مینویسد،
و من،
در این سکوت،
به تو میاندیشم،
به تو که
همهی دنیای منی.
محمدرضا امیرخانی