سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

آینده در دستان من، چون رود جاریست

آینده در دستان من، چون رود جاریست
در انتهای این مسیر، امید واریست
نزدیک آن کوه بلند، رو به خورشید
فواره ای افکنده عشقی را که کاریست

سوزان ترین شمعم که روشن کرده شب را
تقدیم کردم روشنی را بر جهانم
دستان من آتش گرفتند و ندیدم
زیبایی جسم تو را ، در بازوانم
معصوم من، آیینه ی در من نشسته
برخیز و جستی زن به آغوش نهانم
انگار بویت در سکوت ذهن من هست
آمیزه ای از نرگس و یاس و فغانم


انگار تا فردا.....هزاران راه ....داری
یک بار می خندی،و صدها...آه داری
گفتی که بی بی را سپردی دست سرباز
دیدم که حکمی از دل و از شاه داری

راحت به جان مادرت ، خوردی قسم ها
تا در حریق گنگ و آتش زا بمانی؟
هر گرمی که گرمی آغوش من نیست
رفتی که در امنیتی ...نازا...بمانی؟

نرجس نقابی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد