سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

خوبه که نگام به نگات وصله امروز

خوبه که نگام به نگات وصله امروز
خورشیدبالا وزمین زیر پام همه چی اصله امروز
بیا وبخند گل قشنگم تادنیابخنده صدبار
دنیا مال ماست گرمه چقده این رنگارنگه بازار
غمی ندارم وقتی که دستام تو دستات آروم گرفته
میگن چشای مست وملنگت این پیمون خیلی سفته
بمون کنارم تا دنیا دنیاست وخورشید اون بالاهاست
دیگه چی میخوام داد به من خدااونی که دل من میخواست

هستم مال تو هستی مال من همه میگن خوش به حالت
بمون پرنده ی آرزوی من تاخودم
بشم ‌بالت
دیگه چی کمه ... نم نم بارون توی این هوای شرقی
صدعقاب اگه بباره به ماچون کنارمی ندارم دیگه ترسی
چه روزگاری روزم روشنه تنظیم باشه این درجه
میدونستم که ازاین ستون تا اون ستون فرجه

مریم عادلی

نشسته بر بالای این برکه

نشسته بر بالای این برکه
قدحی در دست
می نوشم
آخرین جرعه از تاریکی
آخرین قطره از گمراهی
سالها گمانم بود
اکنون به یقین رسیده ام
باید
از منتهای تاریکی
به ابتدای نور رسید
می نوشم
تلخ
اما رسیده بر آخرین جرعه ها


علی عبداللهی نیا

وقتی نگات میکنم ، عاشق تر از دریا میشم

وقتی نگات میکنم ، عاشق تر از دریا میشم
تا ساحل چشمات میرم ، درگیر یه رویا میشم
تو با تموم خوبیات ، داری اسیرم می کنی
من تشنه بودم اون روزا ، تو داری سیرم میکنی
هر روز این تکرار خوش ، این با تو بودن عشقمه
دنیا بهشته واسه من ، یک عمر باشی بسمه
کم طاقتم ، دلتنگتم، آتیش شدم، آبی روی قلبم بریز
دلتنگه بارون که می شم ، شعراتو میخونم یه ریز

این بار باید با تو من ، پاییز و عاشق تر کنم
بارون بیاد ، با تو برم ، یک شهر رو زیر و بر کنم.

میدیا جادری

لذت دیدار جان را از سحر خیزان بپرس

لذت دیدار جان را از سحر خیزان بپرس
یک نشان از ساقی روشنگر مستان بپرس

چهره ی زرین اگر خواهی چو خورشید سپهر
رو به محراب سحر از مصحف قرآن بپرس

اشک چشمان سحر خیزان شود همچون گلاب
بوی عطر یاس و ریحان را تو از ایشان بپرس


کُنج مهراب دعا اندر رکوع و در سجود
از نگاه پر ز لطف ماه مهرویان بپرس

نشئه ها دارد حدیث تلخ من همچون شراب
از شراب بی غش لعل لب خوبان بپرس

بی گنه یوسف به زندان زلیخا می رود
از مناجات دلِ بشکسته در زندان بپرس

از دلِ بیمار و از تاب و تب دلدادگی
هم ز زخم بی شمار و درد بی درمان بپرس

گر رها از بند زلف و دام صیادی کنون
از من صید غمش از دین و از ایمان بپرس

زورق بشکسته می داند که بحر شور چیست
از دلِ سی پاره از امواج و از طوفان بپرس

گشته ای در وادی حیرت هراسان از چه رو
راه منزلگاه لیلا را ز مجنونان بپرس

وحشت بی همزبانی دیده ام را ناخن است
از شرار آتش عشق و شب هجران بپرس

پاره شد سر رشته جان (نسیم) از ماتمی
یکدم از این خانه بر دوشان سرگردان بپرس

اسدلله فرمینی

در عشق تو بی‌قرار گل‌ها شده ام

در عشق تو بی‌قرار گل‌ها شده ام
دیوانهٔ عطر و رنگ دل‌ها شده ام

هر گوشهٔ دشت، نام تو گفتم به باد
سرشار ز اندیشهٔ فردا شده ام

یک شهر ز گل به پای تو کردم نثار
خاک قدمت چو بوی صحرا شده ام


دل دادم و عشق، نام تو را سر کشید
در بحر نگاهت چو موج دریا شده ام

اما تو گذشتی ز عشق پاکم به ناز
تنها به غم و خاطرات شیدا شده ام

امروز اگرچه دوری و بی‌اثر است
من شاعر این حکایت زیبا شده ام

ابوفاضل اکبری