سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

کمان‌های به هم پیوسته‌ات پیوند مگر خواهد؟

کمان‌های به هم پیوسته‌ات پیوند مگر خواهد؟
جدا دخل مرا می‌آورند همبند مگر خواهد؟

بنوشم آب تلخ‌آلوده را در مکتب موسی
چه باک از کاهن ترسایی‌ام سوگند مگر خواهد؟

گره را بسته‌تر کردی گره افتاد در کارم
رها کن! بافه‌های زلف مشکی، بند مگر خواهد ؟


فراروی نگاهت گشته‌ام بی‌تاب شدم ناچار
تویی معنای اسم و واژه‌‌ام پسوند مگر خواهد؟

به لطف آن دو چشمت لرزشی در پای من افتاد
مرا زانوی سست بی‌عصا سربند مگر خواهد؟

به پایت روزگار رقصیده‌ام هر دم به هر سازی
فلک را مادر پیرم دگر فرزند مگر خواهد؟

بهروزکمائی

بگشای دوچشم نرگس خود ای نگار ناز

بگشای دوچشم نرگس خود ای نگار ناز
امد بهار و دشت و دمن خرم است باز
دلها خوش است ازین فصل نو بهار
هر جان که جان دارد داردش نیاز
بشکفت شکوفه ها و چمنها پر از نشاط
بلبل کنار گل شده خوشحال و سر فراز
سرو قامتی چو قامت تو قد کشیده است
ای مه جبین و لاله رخ با سرو هم طراز
باد نسیم که میوزد از خطه شمال

بوی نسیم زلف تو چون بوی مشکناز
جان جهان بهار است و جان من توئی
ای اتش فکنده برین جان دلنواز

قاسم بهزادپور

اوّل به کَلام، نام حَق اِظهار کنم

اوّل به کَلام، نام حَق اِظهار کنم
بَعدَش به جَمالِ اَحمد اِقرار کنم:

«نامَت که میان مسلمین اِعجاز است
سَررِشته آفرینش از آغاز است

هَر ذرّه زِ خاک پاک آن هَشت بهشت
بَر نام مُبارَک تو خواهند نوشت


مَدحَت به زَبان، جُمله مَلائک گویند
هم جِنّ و هم اِنس عِشقِ تورا می‌جویند»

امیر حسین استاد

سپیده سرزده از خواب برخیز

سپیده سرزده از خواب برخیز
به نام دوست با دشمن درآویز

دو رکعت عاشقی کن با دلارام
از آرامش شود جان تو لبریز


علی اکبر نشوه

دریا

دریا
خاکستریش را از بغض ابرها به وام گرفته،
و امواجش را از بادها

ای مواجِ سرگشته! هر خروشتان
نوشته‌ی دستانِ باد است بر صفحۀ بیقرارِ دریا...


باد مکار، در پیچ و تاب نیام های خود،
خروشتان را به بازی گرفته؛
همچو عاشقی که بر سینه ی معشوق نقشِ حسرت میکشد.

آسمان ، خاکستری ابریش را با تو قسمت کرد:
خاکستریِ بغض آلود...
و تو در تلاطم با باد،
خروشی بی پاسخ را
بر ساحلِ خاموشِ روزهایت مینویسی.

سینا علیمرادی