سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

دلم که تنگ می‌شود

دلم که تنگ می‌شود
صد آه به دلم می‌افتد
و رگ‌هایم دشنه بر دست می‌گیرند
و چنان به جان قلبم می‌افتند
که انگار رقیبی دیرینه‌اند...

دلم که تنگ می‌شود
سربازِ بی‌کلاه خود می‌شوم
که برای حفظ وطن
از تنِ خود می‌گذرد...


دلم که تنگ می‌شود
دشمن فرضی خودم می‌شوم؛
با خود سر جنگ دارم
و چون تفنگ سرپری می‌شوم
که خرابی ماشه‌اش ضامن اوست
آماده‌ی شلیک است، ولی از پشت خشاب
صحبتی آشناست...
از گوله اشکی که پشت چشم می‌ماند
و بغضی که ضامن گریه می‌شود.


محمدمهدی فخاری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد