در آغوش سرد پاییز،
برگها رقصان،
چشمهای آسمان،
چکهچکه باران،
گوش سپرده به نغمهی باد،
که میخواند داستانهای دور،
از عشق و جدایی.
درختان،
با چهرههای زرد و نارنجی،
نفسهای آخر را میکشند،
و زمین،
پوشیده در فرشی از برگ،
به خواب میرود.
پاییز،
فصل اندوه و زیبایی،
یادآور خاطرات شیرین،
و غمهای نهان،
در دل هر قطره باران،
قصههایی از عشقهای گمشده.
در این هوای خنک،
دلها میتپد،
برای لحظههایی که گذشت،
و امید به روزهای روشن،
که در دل زمستان،
به انتظار نشستهاند.
پاییز،
تو را مینویسم با رنگهای گرم،
با عطر انار و انگور،
و صدای خندههای دور،
که هنوز در گوشم طنینانداز است.
تو،
قصهی زندگی را در دل داری،
و من،
در انتظار بهار،
به یاد تو مینگرم.
محمدرضا امیرخانی