سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

نـزد حاتم چــون رسیــــدن جملگی

نـزد حاتم چــون رسیــــدن جملگی
چاکــــران و نـوکــــران در بنـــدگی
لب گشـــودن از لبـــــان معــــرفت
تــو چنینی و چــنـان دریا صــــفت
پرسشــی داریـم ازآن عالــی جــناب
حاتــــمی بهــتر تو دیـدی در رکـاب
در صـــواب آمدچنـــین حاضرجواب
مـرد چــوپانی بــدیــــدم در ثــواب
حاصل از امــــوال او بـودـش چنین
یک دو بـّره نـــزد او در این زمــــین

شب که آمـد از بـــــرایــم شد به کار
اولــــی را سـَـر بــــریــدش در کــنار
چـون که داد م از جگر پنـــدی یقین
مـزه را خوشتـــرچنین است و چــنین
صبــح فــردا تیــــغِ تیــزش بر گرفت
دیگــــری را بر طعـــامـم سـَـر گـرفت
چون که دیدم این چنین کاری نمــود
من به اجرت دادمش بیش از دوسود
چاکـران هــــم لب گشـودن آن زما ن
پـــس تـو حاتـم بوده ای در آن مکان
حاتــم آمـــد بر سخــن از این قـــضا
کــــی به اصلح مـی رود حکــمی خطا
مـــرد چــوپان در عــطا دادش به من
حاصــــل ازعمــرش یه جا درپیش من
مــن به قسمت داد مـش آن مــال را
پس به جا مانـــد م مــرا مالی به جــا

جــــودهرکس حاصل ازکــردار اوست
بیش و کم حاصل همین پندار اوست
دست رحـــمت گر گشائی می شـــوی
حاتـــمی بهــتـر ز حاتـــم ای هنــــی

احمدمحسنی اصل ,

شدم غرقِ اقیانوس چشم‌های تو

شدم غرقِ اقیانوس چشم‌های تو
شدم عاشقِ وحشیِ برقِ چشم‌های تو
شدم اهلیِ چشم‌های وحشی تو
شدم بی‌تابِ حضور قامت رعنای تو
شدم آواره‌ی بیابان‌های نبود تو
شدم دیوانه، در حسرت ساحل امن آغوش تو
در حسرت ساحل امن آغوش تو
ساحل امن آغوش تو
آغوش تو
تو

علی طاعتی مرفه

عیسیِ درون باش نه موسیِ برون

عیسیِ درون باش نه موسیِ برون
بلکه از خویش رسیم ما به جنون

....‌‌‌‌‌...........‌

ناخدا را با خدا شایستگی ست
ناخدا را بی خدایش راه نیست

آرش خزاعی فریمانی، میرزا

مرزی هست که ما

مرزی هست که ما فقط شبانه دل گذشتن از آن را داریم
بیداری و خواب
من در خواب با تو قدم میزنم...
جسمی در اینجا ، قلبی در آنجا
و من در هر پلکی یک بار دیدنت را میبازم ....


حجت هزاروسی

مااگرقلب مان خالی ازیادتوست

مااگرقلب مان
خالی ازیادتوست
جای تو
همیشه درقلب ماست


سیدحسن نبی پور