خواب دیدم دلیرتر بودم
بین پیکار خیر و شر بودم
فعلاتن مفاعلن فعلن
روی این وزن در خطر بودم
قصد کردم دو خط ترانه... نشد
و غزلهای عاشقانه نشد
شعرهایم که جاودانه نشد
همهی عمر در به در بودم
برگیام که دچار پاییزم
باد؟ نه...با اشاره میریزم
خواستم تا دوباره برخیزم
نه... همیشه نظارهگر بودم
چشمها را به روی غم بستم
این نشان خداست در دستم
غرق در خاطرات خود هستم
جلوی خانهی پدر بودم
چشم بر هم زدم اسیر شدم
در جوانی ببین که پیر شدم
عشق، احساس مالکیت بود
مالک چشمهای تر بودم
قسمم داد عاشقت هستم
به همین قولهاش دل بستم
نقش من توی رابطه با او؟
من برایش همیشه در بودم
ته چاهم تمیز خواهم شد؟
مثل یوسف عزیز خواهم شد؟
باید از نیل میگذشتم، عشق
مرد میخواست، من پسر بودم
نیما اسدی