سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

دوباره دل گرفته و بهانه‌ی تو می‌کند

دوباره دل گرفته و بهانه‌ی تو می‌کند
تمام عاشقانه را ترانه‌ی تو می‌کند

طلوع پر‌امید شب عطش به سینه‌ می‌زند
نفس نفس دلم تو را به عشق پیله می‌تند

برای هر نگاه تو تمام واژه‌های من
شکن‌شکن برای تو، قصیده‌ی رهای من

چنان که سرو می‌کشد غزل به قاف قامتت
تو را نگاه می‌کنم، شگفت در اصالتت

قیامتی که بغض را چو مشرق ترانه‌ات
چکیده بر خیال من ز بامداد خانه‌ات

تو بامداد واژه‌ای برای شعر خسته‌‌ام
ردیف‌های گم‌شده ز شکوه‌ی شکسته‌ام

که در سکوت واژه‌های خود صدای من شدی
چگونه با تلنگر غزل هوای من شدی؟

چه شد برای شعر من غریب و آشنا شدی
ز رقص دل بریدی و نوای ساز ما شدی؟

چه شد شدی بهانه‌‌ی سه‌گاه بی‌ردیف من
به ضرب تار عاشقی شدی غم لطیف من

ای آینه‌شکن چرا ز روح من تپیده‌ای
ز لوح شب به چشم خود چه نقش‌ها کشیده‌ای

مهار چشم مست تو که شب در آن شکفته شد
بگو چه در نگاه تو برای من نهفته شد

تمام اشتیاق من برای چشم مست تو
ندارم عاشقانه‌ای به جز غزل به دست تو

نسرین باستانی