مدتیست که شعری افکارم را پریشان نمیکند
چه خوش بودهام با این پریشانی
بازی من با امواج خروشان بود
پس چه به باشد این دریا، همیشه طوفانی
به ابر التماس میکنم
تا که زند صائقهای
به آتش کشد کاهدان خیالم را
باشد دوباره بپرد،
آن ققنوس طلایی
باغبان پیر به من میگوید:
گر تو را جوش است،
قلم و لوح کافیست
با تیشه بر سنگ، نمیآید
گل زیبایی پدید
نه تیشه دارم نه لوح
ابر بی نگاه به من،
در پی باریدن بر جنگل میرود
نمیداند که شدم،
اسیر سراب کویر
باید آباد کنم خود کویر خانه را
امیدی نیست به آن ابرهای اجنبی
سراب بیابان به ز منت بارانش
میکنم چاه به قصد آبادانی
نه فریب کویر را میخورم
نه انتظار بیهوده بارش میکشم
نگاهم به دستهایم است
نه در پی آن افقهای خالی
چه خوش است آمیختن
با خاکهای این کویر
میارزد خشکیاش
به غربت سیلاب تنهایی
مهدی وفازاده
آنقدر مست شرابم که مرا
نکند هیچ می پستی خمار
از کالبد پوستین بیرون شدهام
در آب و آتش چو مجنون شدهام
بر سر کوی گهی رقصانم
در آغوش باد همی نالانم
با ابر سفر میکنم تا به دور
با ستاره همنشین روزهای خوب
با ماه گفتگوی فاضلی دارم این میان
از همه عاشقیها میدهد بر من نشان
دیده بر رخسار خورشید میکنم
ای کهنه معشوق گلهای بیوفا
از برفین کوه گذرها میکنم
بر سر خار خطرها میکنم
با پری بحر عشق بازی میکنم
میچینم من آن دُر لطیف
از مهربان دریای شور
خارج از کون و مکان
فارق از لوح زمان
هاج و واج و حیران میشوم
سوی زیباییها گریزان میشوم
به گردون میروم، بیخود، بیخبر
زمین را میگذارم، به آسمان سفر
به هر سو میروم، او میبینم
ز هر ذره، جمالش پرنور میبینم
به پایان راه، دریافتم این راز را
که عشق است آنچه میجویم، در این درگه فنا
همه هستی، همان یک نقش زیبا
و من، ذرهای از آن عشق بیهمتا
حال آرام میگیرم در این دریای نور
میبینم عشق را، در رگها حضور
در پایان راه،
زیبا پری باز آغوشم میکشد
بوسه لبها، به جانم جان میدهد
آینه هستی به دست،
در پیاله عشق وجود
حین آن گرما و شور
پرتوهای خویش را نشانم میدهد
مهدی وفازاده
جامعهای به تن کردم
تا بپوشد زخم پنهان
خسته تن ز نامهربانیها
نمیابم برایش هیچ درمان
شاید بهتر باشد پارهاش کنم
این پوست مندرس تن را
تا بر همگان آشکار شود
راز دروغین لبخندم را
مدتی زیادیست در سکوتم
پاسخی ندارم برای طعنهها
بگذار تا خود ببینندم
بریده لبم ز خیال بوسهها
هیچ جایی غیر گور آرام نمیکند مرا
چه خوش مسکنیست این خاک
سردیاش دوای هر داغیست
باشد که تنگ گردد این دل صد چاک
مهدی وفازاده