سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

در کوی نیک نامی اگر ما را گذر ندادند...

در کوی نیک نامی اگر ما را گذر ندادند...
پشت دیوارهای بلند آسمان تو بزن فریادمان را
تا از گلوگاهِ آینههای شکسته بگذرد
و آتش بگیرد
در رگهای خفتهی کوچههای بنبست.

ما را گذر ندادند؟
پس فریادمان را
به دندانِ باد بسپار
تا بر فرازِ بامهای سربهزیرِ شهر،
طوفانی از حرفهای نزده شود.

تو بزن فریادمان را
حتی اگر آسمان
قیچیِ سکوت را تیز کرده است.
ما میدانیم
فریادی که از دلِ خنجر بگذرد،
خون نمیریزد...
آتش میبارد.

و این آتش،
پرندهایست با بالهای برهنه
که بر شانههای شب مینشیند
و صبح را
با نوکِ سرخِ آوازش
میسوراخد.

ما را گذر ندادند؟
پس خاکسترمان کن...
تا از خاکسترمان
ستارههایی سرکش بجوشد
که نامِ "ممنوعه" را
با نورِ بیپروای خود میسوزانند.
ما را گذر ندادند؟
اما تو این تقدیر را باور نکن ...


مهدی علی بیگی