یا علی سر به پایین و خجل از روی تو
تو صدا کردی مرا تا که بیایم سوی تو
با نسیم گفتی سخن تا که بیارد بوی تو
بوی تو مستم کند تا که بگیرم خوی تو
سوی تو گشتم روان و خسته از خصم زمان
تا در آغوشت بمانم بهر هر زخم در امان
تو بگفتا که در آغوش منی و من ببافم موی تو
که چنان زیبا شوی و نور باشد روی تو!
معصومه داداش بهمنی
اندرون قلب هامان
نفس قربانی کنیم
چشمه ی جوشان بگردیم
عشق را جاری کنیم...
گر حسین در کربلا تنها بماند
یاری نماند
حال در کرببلاییم...
مهدی صاحب زمان یاری کنیم.
سلام بر آقای
زمین و آسمان
مهدی صاحب زمان
معصومه داداش بهمنی.
صدایت میزنم هربار
بیا مادر هراسانم،
منم آن کودک تنها
مثال برگ پاییزی ، پریشانم
ز طوفان ها.
جوابم را ندادی تو
به جایت غم و اندوه شدند دایه...
وز پگاه تا شامگاه برایم مادری کردند.
به وقت خواب نغمه ی لالای آنها
مرا آرامشی بود.
وتو در خواب و رویا های من بودی.
در آغوشت چنان خوشحال بودم من
که ناگه از خودم پرسیدم این رویاست؟
معلق در هوای گرم آغوشت
پر بودم از شادی.
دم صبح ، بناگه غم صدایم زد...
بلند شو خواب دیگر بس.
جای مادرم هر روز،
اندوه چای تلخی را بدون قند
به دستم داد و غم ،غر غر کنان میگفت:
درون کوچه ی ظلمت به دنبال چه میکردی؟
شب و ظلمت دهانش باز چراغ صبح را بلعید.
غم خندید و اندوه قهقهه زد...
ومن حیرت زده افسوس را با چای نوشیدم.
معصومه داداش بهمنی