سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

برگها چگونه خُشک می‌شوند؟

برگها چگونه خُشک می‌شوند؟
سوزِ زخمِ بادها، وزان
نای جانِ سبزیِ جهان
نوش می‌کنند
جامِ شوکران

برگها به رنگ های گرم
سلام میکنند
با هبوط و رقصِ نرم و خشک
نقش می‌زنند بومِ گرم و خشک


خِش خِشی، شکسته می‌شود تمامِ شاخه های خشک

شاخسارِ لُختِ بی لباس
جنگلی که پوششِ درخت های آن
فرشِ سازهای سرد می‌شود

رفته رفته زرد می‌شود

خاطراتِ جشن و ازدحامِ مردمان
توی خلوتش
تراژدیِ درد می‌شود

حسرتِ حضورِ غنچه های وَرد می‌شود

با غروبِ دلشکسته اش، دوره گرد می‌شود

برگ ها چگونه خشک میشوند؟
با نسیمِ سوزناکِ خشک، در خزان
نوش می‌کنند
جام شوکران

رفته رفته قلب خسته ام
با سکوتِ سرد
در خودش شکست
از تپش نشست

محمد جلائی

به پای چشمهای تو، چه سوت و کور میشوم

به پای چشمهای تو، چه سوت و کور میشوم
و در مسیر راهِ خود، چه بی عبور میشوم

و خشک می‌شود بدن، که برقِ نور چشم تو
گرفته پیکرِ مرا، همه حضور میشوم

تو ساکتی و ساده ای، عرق نشسته چهره ام
فضای مِه غلیظ شد، که من بخور میشوم

همیشه در سکوتِ ما، تمرکزِ نظاره ها
کریستالِ قامتت، منم بلور میشوم

سرابِ آب و آتشی، تو ساز و سورِ دلکَشی
دچارِ درد و غم نشی، شرابِ شور میشوم

چه روز ها که دوریت مرا به خود فرو بَرَد
منی که در غیاب تو، چنین صبور میشوم

به ظاهرم نظر نکن، من از درون شکسته ام
چو تخته پاره بی رمق، که از تو دور میشوم

تو در فضای لحظه ها مرا به خود دچار کن
ببین چگونه از جهان، گسسته کور میشوم

کنار من قدم بزن، زمانِ خوش رقم بزن
بمان و گپ بزن ببین همه غرور میشوم

خوشم به عمر بی ثمر در انتظار لحظه ای
که پیش چشم های تو، چه سوت و کور میشوم


محمد جلائی