سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

صدهزاران گل به بستان و گلستان مست بود

صدهزاران گل به بستان و گلستان مست بود
هر هزاری ،گل به دست و گل هزارش دست بود

گل هــزاران بـود و بلبل هم هزاران در کنار
خـالق آنـجــا لایـق گفـتار نــاز شست بود

گلـهزار و گـل هــزارو عنـدلیـبان در هـزار
این هزار اندر هزار ،اندوه را بن بست بود


زاغـکی از ره رســید و وارد آن بـــاغ عشق
مدعـی سـرمــدی آن سـارق تردســت بود

بـلبـلی گـفت لقمـه ما پـاک اما شخـصتان
در پی جست طعام از هر کجایی پست بود

میـکده از آنِ پاکـان است و یاران صدیق
سارق و مکار آید ،نیست ،آنی هست بود

محسن ستوده نیا کرانی