تابستان جان من
و سالیان درازی است
چنگ انداخته ام به نگه داشتنش
اما این خوش خرام
هر بار
به ترفندی
و دلربایی تازه ای
مستانه می خرامد و رد حسرتش
دلم را دوباره می فشرد
کوچ تابستان
دو حسرت به دامنم می ریزد
رفتنش حسرت بزرگ
و من که از بس برای نگه داشتن و مکیدنش
به اندوه نشسته ام
یکباره حسرت دوم را می چشم
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
و سالهاست
مسافر حسرت نشین این تلالوام
محسن حاجی زینالعابدینی