بیبرو وبرگرد و فوری بی کلک می خواهمت
بسکه والارتبه هستی بی محک می خواهمت
آسمان آبی چشمت که واشد با نسیم
مثل گلبرگی به بال شاپرک می خواهمت
هرچه از من رو بگیری بیشتر دل میبری
بیش از این ها دلربای بانمک می خواهمت
می نمایی چون اجابت خواهش قلب مرا
روز وشب مثل همیشه قاصدک می خواهمت
حد ندارد خواستن هایم ولی چون بچه ها
از زمین تا پهنه ی پاک فلک می خواهمت
دشت آبی پوش دریای دلت گسترده است
همچنان زاینده رود پر ترک می خواهمت
دوری ات دارد دمار از روزگارم می برد
گاه گاهی همبکش بر دل سرک می خواهمت
درشلوغی های بازار از من عاشق تر مجو
ذهن خود را از رقیبان کن الک می خواهمت
عقل ودل هریک مسیر خویش را طی می کنند
من تورا در پستوی دل تک به تک می خواهمت
عشق تنها علت پیدایش دیوانگی ست
مثل" شیدا "با دلیلی مشترک می خواهمت
دور دنیا را که گردیدم ندیدم مثل تو
پس بدون پرسش وتحقیق وشک می خواهمت
قدرت الله شیرجزی
ای آنکه مثل جام عسل دوست دارمت
وقتش رسیده تا به غزل هابیارمت
ازبسکه زیب دفتر اشعارمن شدی
برصفحهءزمرد دل می نگارمت
ای چلچراغ روشن شب های بی کسی
بر دیدگان تار زمین می گذارمت
گاهی شبیه ابری وگاهی شبیه باد
باید به شکل بارش،باران ببارمت
تاخیس ازاین شمایل زیباشودجهان
بعدا به دست آبی دریا سپارمت
قدرت الله شیرجزی
نوکر دلش با دیدن ارباب شاد است
مثل گلی که با وجود آب شاد است
شب را به صبح آرزو طی می نماید
با دیدگان منتظردرخواب شاداست
تاریکی دنیا شده روشن تر از روز
درچشم ماهش جلوهءمهتاب شاد است
تنها به دریا می زند بی باک از موج
باهر نفس تنها دراین گرداب شاد است
گاهی شبیه قو به برکه می زند سر
با دیدن نیلوفر مرداب شاد است
هر در به رویش،بسته باشد نیست غمگین
با پنجه برزنجیرهء این باب شاد است
قدرت الله شیرجزی