دیدم تو را به خواب و کتاب آهسته تر بخوان
دردم تهی گشته و به خواب آهسته تر بخون
در باغ پر شکوهی بودی و در شاخسار بهشت
همچون مهی نشسته به آب آهسته تر بخوان
از دور بدیدم که خودت هستی و در خویش
در عشق فرو رفته بودی بناب آهسته تربخوان
تقدیر چنین بودکه توهم بیایی به خواب من
آنجا بسویت دویدم بتاب آهسته تر بخوان
انبوهی از جمعیتی که یک باره نیست شدی
گفتم سپیده بیا به باب آهسته تر بخوان
مشتاق دیدار بودم و تو هم کتابی به دست
از من فرار کردی و به شاب آهسته تر بخوان
من دیده بودم تو را به کیش و آئین عشق
از جعفری گریختی به قاب آهسته تر بخوان
علی جعفری
ساختیم جانی راکه به معشوقی فنا گشت
اندوه خورد وبه غم های عشق مبتلاگشت
ترسید که مرا هم درکنار خود داشته باشد
آهنگ جدایی نوشت و خود هم غنا گشت
سودی نکردالتماس های مکرررم به خویش
تنهاگذاشت مرارفت و به جم منحنا گشت
آویخت به آمیزش معشوق هم وصف ذات
روح از بدن جدا شد و به دم منجلا گشت
در ذات عشق بودیم و فرمان عشق رسید
یک بوسه از کنار ابروی یار هم صفا گشت
موجود بود و موجود گشت از دستان من
ظاهر به قوّت آمد و باطن به سنا گشت
ازجعفری گذر کرد و بر جعفری دگر رسید
معصوم دوعالم شد و او هم در کما گشت
علی جعفری
صدای تو مکرر هست وصفای تو مقرر است
بقای تو مصور هست و نوای تو مقدر است
منم که فرزند آذربایجانم و خود فدای هنرم
بشهر بستان آبادم بیا که هوایم منور است
فرونشان اخم خودرا که مهربان ترین هستم
بروستای ملاقاسمم بیا که نوایم مکرر است
اگر ازعلم خبرداری و عمل کن به نیک کردات
به چه کسی سپرده ای که گفتارت مدوراست
گرم کننده کاری شروع کن بجهدنیک پندارت
حساب توراکشیدم یمان و یسارتو مکدر است
خبرنداری ازصاحبان دلکه درصف عشق اولند
بجعفری گفته بودمکه اظهارتوهم مصور است
علی جعفری
شرطی گذاشته ای و مرا نبینی تو قبول نیست
اندیشه ای کرده ایم که این کاریک بتول نیست
تقدیر چنین نیست که خود تحریر میکنی ببین
جایت درون سینه هست و این را ملول نیست
سالهاست که من هم به انتظار عشق مانده ام
شرط ار چه میگذاری که خودکار عجول نیست
آزاد نگشته ایم که خود هم چنین و چنان کنیم
فرموده عشق است و این کار هم مقول نیست
آداب و رسوم عشق را هم تو خود دادی به من
اکنون چه کرده ایم که آهنگ دلت دخول نیست
عمرم به تباه رفت و عمرت چگونه گشته است
خود هم عذاب کشیده ای و دیگر اصول نیست
از جعفری هم بدور گشتی و با ترفند دیگران
قصر از طلا داشته باشی دل را رسول نیست
من خود رسول تو هستم و مجنون این زمان
با نام سپیده زندگی کردم عشقم عجول نیست
علی جعفری