شب گذشت و دل من از بر عشقت پر زد
آن زمانی که محبت به دلم سر پر زد
روح شعرم تو شدی محضر زیبایی دوست
آن شکافنده چه توفنده به قلبم در زد
گفتم و گویم از این عشق نیابم خیری
باز هم بی هدف از شوق دلم جوهر زد
مینویسم ز جهانم که همی ترس از عشق
دارد و او به موازات جهان سنگر زد
من شدم مست از این نغمه کوتاه از تو
بیش از آن ضربه که آن جام به اسکندر زد
عرفان مصدقی