سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

از پس عماری کسان برفتم بسیار

از پس عماری کسان برفتم بسیار
می گفت به صد زبان حال ، هوشیار
من هم چو شما داشته ام بسیار کسی
اکنون می برند مرا. بی کسان وهمیار

عبدالمجید پرهیز کار

از تاریکی و وهم، شناور زاده شدیم

از تاریکی و وهم، شناور زاده شدیم
بی دست وپا به جهان آورده شدیم
بودیم چندی روی زمین به جدال
به برزخ وهم دگری افتاده شدیم


عبدالمجید پرهیز کار

تحریر کتاب دل به جز غصه نبود

تحریر کتاب دل به جز غصه نبود
بر سیاهه هر ور قش غیر اندیشه نبود
سوگند به قلم و به پاس آنچه نگاشت
جز کوه غم و سرشک بر رشته نبود

عبدالمجید پرهیز کار

می سپاریم راه شب را می گشائیم درب روز

می سپاریم راه شب را می گشائیم درب روز
خواب در ما مرده در این چرخه حیرانیم هنوز
سرزنش ها ی مغیلان در بیابان پُر عمل
ما بدنبال سرابیم با دلی آتش فروز
بار معنی دارد این گفتار دربارگه دوست
طور سینا لن ترانی گفت پاسخ ارنی که بسوز
گر که عاشق را ، ادراک معانی شد نشان
نیست حاجت به نگاهی راه گوید میفروز

آهی اندازه نگه دار پاسخت موسا ئی است
راه رفته نتوان رفت به ایقان که شوی جانانه سوز

عبدالمجید پرهیز کار

درعمرگذشته خوشیٌم دل دادن بود

درعمرگذشته خوشیٌم دل دادن بود
خود را در جمال دیگری دیدن بود
خسته شدم در آیینه ازدیدن خود
پرواز کنم که ماندن جان کندن بود


عبدالمجید پرهیز کار