سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

ای ساقیا می پر بکن دردی هویدا می رسد

ای ساقیا می پر بکن دردی هویدا می رسد
جامی بده زان سم به من وقتی که شیدامی رسد

تا من رخت را دیده ام در خون خود غلتیده ام
از رنج تو رنجیده ام هی ناشکیبا می رسد

تا از نگاهت دل برم گفتی که من روی سرم
با من نگو یک پیکرم از سر به تا پا می رسد

آبی به من ده از دلت جامی به من ده از لبت
گیلاس روی آن رخت کی ناتوانا می رسد؟

آماج آلام و غمم سوی جدایی می روم
دیوانه از رنجت شوم رنجی که بی جا می رسد

ای نامه آرم تر بگو رنج قلم هم شد نکو
بر عالم دیگر بپو وقتی که شورا می رسد

گریان فقط چشمم نبُد این نامه ها خون میخورد
رنج سفرها که نبُد رنج قضاها می رسد

هر چه بگویم از فراق، جانی نمانده اشتیاق
کوته ترم من از رواق، دردی به ارضا می رسد

چشمم شده قرمز ز خون در بازی اشک و جنون
آنم رود جانم رود رنجی به اعضا می رسد

گاهی کمی عاشق بُدی خونی به آمالت شدی؟
درد مرا کی دیده ای آخر سعیدا می رسد


سعید مصیبی

گل می دهد به قلبم سودای آشنایی

گل می دهد به قلبم سودای آشنایی
محبوب دلربایم با من بگو کجایی؟

آگه شوم ز یادت آنگه کنی نگاهم
ساعت نمی توان گفت از موسم جدایی

با من بگو ز مهرت غافل مشو ز یادم
صد گوش جان سپردم از تو رسد صدایی

از بوی موی مستی گاهی دهم به دستی
از مُلک جاه و هستی لطف شب و ندایی

صد قافیه ببندم صد شور جان دهد دم
صد آیینه شکستم تصویر جان رسایی

تقدیر جان شنیدم تعبیر آن بدیدم
تفسیر گل کشیدم جذاب و دلربایی

در مُلک مِلک هستی تنها ملک تو هستی
چون آهوان برستی چون دُر و کهربایی

من چشم و گوش بسته، در گوشه ای نشسته
تو از همه گسسته با من تو قلب و پایی

از عشق تو کنم تب، ماهی درون این شب
عاشق شدم به آن رب چون عاشق خدایی

کوک و کلک تو هستی، کاهِ فلک منم من
گر راستش بگویم تو بازی خطایی

ماه من و راه کج، هر دم که میکنی لج
کعبه تویی منم حج، مومن به راستایی

شور و شرر تو هستی سود و ضرر تو هستی
شیر و شکر تو هستی نوشم به ناشتایی

داغ خطر گوارا عطر کهن نگارا
ای مطربا خدا را گویم که تو عطایی

این عاشق قصیده، شور غزل تپیده
هر دم شود پدیده همچون منی ستایی

گر من کنم نگاهت، ماتت شوم دو ساعت
هر دم کنم شکایت ای ماه روستایی

هم انتها بدانم هم ابتدا بدانم
هم بسته شد زبانم ای شور ابتدایی

از من کجا نشانی از تو همان زبانی
گوش زبان بگوید تو قلب انتهایی

دردت شود به جانم شکسته شد دهانم
گویی شدی جهانم با من بکن وفایی

ای گل تویی بهارم زیبا تویی نگارم
شور غزل بیارم رقصیده شد ادایی

دردی درون روحم دردی میان قلبم
از تو نشد نشانی بر من رسد عزایی

از غربت سعیدا دردی رسیده شیدا

حالا رسیده عیدا بر من بکن دعایی

سعید مصیبی