سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

در کنج مه آلود ترین شهر خیالی

در کنج مه آلود ترین شهر خیالی

افتاده دلم زیر نگاهی سریالی

اردو زده او بر گذر کوچه ی تلخند

افسرده تر از چهره ی گلدان سفالی

آشفته ی تقدیر غروبم ته مرداب

مانند قضا و قدر مرد شوالی

بر پای حواسم زده حلقه خطواتش

ویران تر از اندازه ی تحریم ریالی

مانند شریکی که مرا می کند انکار

هر لحظه در ابعاد دلم بغض لیالی

آهسته سفر کرده به دنیا شب معراج

آن قلب پر آشوب و پر از نقص هلالی

چون پرتو ماهی، که در این گردش بی رحم

حلقه زده بر گرد حرم چشم زلالی

حسین احمدپور