سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

و معلم بنویس روی ان تخته سیاه

و معلم بنویس روی ان تخته سیاه
با کمی چاشنی حسرت و آه
اول مهر شده کودکان چشم ب راه
ک بیاید بابا از ته حفره و چاه
و بگیرد دفتر یا قلم یا خودکار
چ کسی میگوید پدرش شدبی جان
بهر یک لقمه نان داده بابایش جان
گشته است زنده ب گور در ته ان گودال
خفه گردیده او در ته حفره و چال
وای از بی رحمی وای از استثمار
بهر نان دادی جان ورنه میشد بیکار
با حقوق اندک ابروی بسیار
زیر یوق شرکت یا همان استعمار
کارگران دادند جان وای از این بیداد
میزنم فریاد هرچه بادا باد
تا بماند یاد اخرین اشعار
و دگر نیست پدر نان ارد
کودک غم زده چشم ب راهش دارد
بآی ذنب قتلت


امین دولت ابادی نژاد