سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

دلم داغُ، سرم داغُ،تن داغ

دلم داغُ، سرم داغُ،تن داغ
ندانم چکنم با این داغ

نه آرام به شب دارم، نه روزی
نه مرهم بمانده بر سوزی

به هر سو که روم آتش خیزد
دل از حسرت تو اشک‌ریزَد

ز هجران تو افتاده‌ام در تاب
شدم خاک، شدم شعله، شدم آب

اگر داغ چنین است بی‌درمان
چه باشد جفای تو در پایان؟

بیا ای همه‌ی بود و پناهم
که بی‌تو تهی‌ست عمقِ نگاهم

اگر داغ تو این‌گونه سوزد
چه خوش آن که به عشقت بیاموزد

بمان تا دل از این شعله نسوزد
که بی‌عشق تو، جانم نمی‌ارزد

تو آرام دلِ آشفته‌ حالم
همه دنیام، همه عشق و خیالم

و این شعر، تمامش سخن از توست
که این داغ، فقط مرهمش آغوشت‌ست


امیر مینائی