"شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد"
تک به تک گلبرگهای پرپرم را باد برد
ریشه ام در خاک بود و شاخه ام در دست ماه
ریشه کن شد ساقه ام ، آن پیکرم را باد برد
قطره قطره جام عمرم شد پر از خالی ز عشق
مبتلا بر عشق گشتم، ساغرم را باد برد
نیم من درگیر عشق و نیم من درگیر غم
زور غم چربید و روی دیگرم را باد برد
قصه ای شد شرح حالم غصه دار و پر ملال
برگ برگ قصه های دفترم را باد برد
سوختم آتش گرفتم چیزی از جانم نماند
از میان شعله ها ، خاکسترم را باد برد
من خدایی کرده ام روزی برای قوم خود
دست تقدیر آمد و پیغمبرم را باد برد
در دل هفت آسمان حتی ندارم کوکبی
خوشه پروین و دُب اکبرم را باد برد
من برای با تو بودن با تو هم جنگیده ام
باختم ، حتی سر جنگاورم را باد برد
با تمام سادگی هایم ز تو بگذشته ام
دیر کردی آن دل خوش باورم را باد برد
امید امیدیان