سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

شربت لعل تو را دوش چشیدم، ناگاه

شربت لعل تو را دوش چشیدم، ناگاه
چشم بیمار نشان دادی و خوابم کردی
وه که بیدار شدم خواب تو را میدیدم
که تو در بستر اغماء و سرابم کردی


آرش مسرور

هیچ بد بر ذمه ی خود بد نبود

هیچ بد بر ذمه ی خود بد نبود
فضله ی کفتر گیاهان را است کود
گربه گرچه میدراند دنبه را
موش را میگیرد آن سرپنچه ها
هر چه نیکی هست در جانش بدی است
غافلی کاندر بدی ها هم خوشی است
کرمکی اندر کف دریای دور
می شود داروی درمان ستور
برق ابری کو بسوزانَد درخت
می کند روشن به فَن، هم مُلک و تخت
پس به دل بد رَه مده آرام شو
سر به تقدیرش بداده، رام شو


آرش مسرور