سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

قهرم به ناز و نازم از آن ماهِ مهربان

قهرم به ناز و نازم از آن ماهِ مهربان
لج می‌کنیم، که عشق بود شیوه‌ی هردومان
گر دل شکسته شد ز من آن سرو آشنا
بوسه به پایش زدم دزدانه بود به خواب
بر لب گلایه دارم و در دل بهانه ی او
ای عشق بی‌دریغ، چه دانی ز امتحان؟
گر صد جهان دهند مرا، من نمی‌دهم
یک تار موی مادرو آن سایهٔ امان
چون کودکانه قهر کنم، خنده می‌زند
آن خنده‌ها شفاست، نه از خُلد، بلکه جان

آتیه به بوسه‌ی مام مست می‌شود
زان بوسه‌ای که نیست در آن هیچ استخوان
گر بر دلم گذشت خطا، لجبازیم هنوز
چون سایه‌اش ز خنده و لطفِ بی‌کران
نامش دعای هر شب و صبحم چو آفتاب
گرچه زبانم نخواهد ولی درآخر دل کند اذان
دستش که هست، بوسم زجان راز نوکریم
چشمش پناهِ خسته‌دل و جانِ بی‌نشان
ای مادرِ بهشت، تویی قبله‌گاه جان
حتی اگر کنم به تو گاهی دل گران
رفتم به هر بهانه، ندیدم چو مهر تو
زان رو خراب و مستم از آن بادهٔ نهان
بوی وجودت ز خانه اگر پیچد به سر
روشن زجان ز عطر گلِ پیرهن‌فشان
هر جا که قهر کردم و رنجید نازنین
لبخند زد و گفت: بیا جان دل به جان
او دختردهه شصت است وصبر است واستخوان
من رنجور دهه هشتادی بی صبر و کله خراب بی امان
فرق‌ست بین ما، چه به لجبازی وچه مهر
اما جان من فدای وجود مهربانش
گاه چون رفیق، شانه‌به‌شانه قدم زنیم
گاه چون دو یار کودک و لجباز مهربان

عطیه چک نژادیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد