سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

با خون، نوشت دفتر حق به گفتار تو

با خون، نوشت دفتر حق به گفتار تو
لب تشنه بود و شد سیراب از راه تو
گفتی که جبهه مکتب خورشید و روشنی‌ست
تابید کربلا به مذهب از راز تو
ای سرخی پرچم وطن سید قلم
آتش گرفت دشت ستم از جوهرگفتارتو
وقتی قلم گرفتی و سر بر نگاشتی
باران گرفت آینه از راز تو
می‌سوخت جان تو وسط میدان میم و یا و نون
تا سر رسید نقطه‌ی پرواز تو
رفتی، ولی هنوز به هر خاک جبهه‌ای
لب می‌زند واژه به تمنای تو


عطیه چک نژادیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد