سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

گل می دهد به قلبم سودای آشنایی

گل می دهد به قلبم سودای آشنایی
محبوب دلربایم با من بگو کجایی؟

آگه شوم ز یادت آنگه کنی نگاهم
ساعت نمی توان گفت از موسم جدایی

با من بگو ز مهرت غافل مشو ز یادم
صد گوش جان سپردم از تو رسد صدایی

از بوی موی مستی گاهی دهم به دستی
از مُلک جاه و هستی لطف شب و ندایی

صد قافیه ببندم صد شور جان دهد دم
صد آیینه شکستم تصویر جان رسایی

تقدیر جان شنیدم تعبیر آن بدیدم
تفسیر گل کشیدم جذاب و دلربایی

در مُلک مِلک هستی تنها ملک تو هستی
چون آهوان برستی چون دُر و کهربایی

من چشم و گوش بسته، در گوشه ای نشسته
تو از همه گسسته با من تو قلب و پایی

از عشق تو کنم تب، ماهی درون این شب
عاشق شدم به آن رب چون عاشق خدایی

کوک و کلک تو هستی، کاهِ فلک منم من
گر راستش بگویم تو بازی خطایی

ماه من و راه کج، هر دم که میکنی لج
کعبه تویی منم حج، مومن به راستایی

شور و شرر تو هستی سود و ضرر تو هستی
شیر و شکر تو هستی نوشم به ناشتایی

داغ خطر گوارا عطر کهن نگارا
ای مطربا خدا را گویم که تو عطایی

این عاشق قصیده، شور غزل تپیده
هر دم شود پدیده همچون منی ستایی

گر من کنم نگاهت، ماتت شوم دو ساعت
هر دم کنم شکایت ای ماه روستایی

هم انتها بدانم هم ابتدا بدانم
هم بسته شد زبانم ای شور ابتدایی

از من کجا نشانی از تو همان زبانی
گوش زبان بگوید تو قلب انتهایی

دردت شود به جانم شکسته شد دهانم
گویی شدی جهانم با من بکن وفایی

ای گل تویی بهارم زیبا تویی نگارم
شور غزل بیارم رقصیده شد ادایی

دردی درون روحم دردی میان قلبم
از تو نشد نشانی بر من رسد عزایی

از غربت سعیدا دردی رسیده شیدا

حالا رسیده عیدا بر من بکن دعایی

سعید مصیبی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد