آسمان فراخ
ومیل پرواز تا نا کجا
اما در قفس به رویم بسته
چه کنم ؟
رود خون جاری
در دلم
تلخ به مسلک تقدیر
بغضی بامن که نشد گریه
چه کنم ؟
کوه خواهم که کشم
فریاد
گوش بی منت بی قضاوت
نایاب
عمری که عین برف
رفت آب
کویر جان
تشنه
بعد از این دلها همه دریا
با نهنگ جان خسته
چه کنم!؟
رحیمه خونیقی اقدم