سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

"شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد"

"شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد"
تک به تک گلبرگهای پرپرم را باد برد

ریشه ام در خاک بود و شاخه ام در دست ماه
ریشه کن شد ساقه ام ، آن پیکرم را باد برد

قطره قطره جام عمرم شد پر از خالی ز عشق
مبتلا بر عشق گشتم، ساغرم را باد برد

نیم من درگیر عشق و نیم من درگیر غم
زور غم چربید و روی دیگرم را باد برد

قصه ای شد شرح حالم غصه دار و پر ملال
برگ برگ قصه های دفترم را باد برد

سوختم آتش گرفتم چیزی از جانم نماند
از میان شعله ها ، خاکسترم را باد برد

من خدایی کرده ام روزی برای قوم خود
دست تقدیر آمد و پیغمبرم را باد برد

در دل هفت آسمان حتی ندارم کوکبی
خوشه پروین و دُب اکبرم را باد برد

من برای با تو بودن با تو هم جنگیده ام
باختم ، حتی سر جنگاورم را باد برد

با تمام سادگی هایم ز تو بگذشته ام
دیر کردی آن دل خوش باورم را باد برد

امید امیدیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد