سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

چه بیهوده پای لبخند فریبای تو ماندم

چه بیهوده
پای لبخند فریبای تو ماندم
و چه آسان
قلب یک آینه
از برق نگاه تو شکست
رد پای سادگی هایم هنوز
در حاشیه سرد سکوتم جاری است
من ماندم و
این زمزمه مبهم تنهایی و عشق
من ماندم و
کوچه های نمناک خیال
گونه های خیس یک باغچه
که هر صبح
طراوت یاس ها را
در چشم های من می کارند
تو نیستی
و شاخه احساس من
چه بیهوده
در گرداب درد می سوزد
پرنده تنهای خیال
نمی دانم به کدامین سمت
پر زد و رفت
و هنوز آواز بلند عشق
از حنجره خسته جویبار می آید
سایه پرواز
روی این ثانیه ها می لغزد
و هنوز پنجره های باز
چشم های مرا خواب می بینند
و جاده ها
از رویای مسافران گم شده سرشارند


عبدالله رضایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد