عمر میگذرد شتابان
ما در غفلت زمانه
پیمانه لبریز شده
ما در پی جام دگر
نگاه خیره مانده به دور
ما در افسون یک نظر دیگر
سبوی عاشقی بشکست
ز ناله غریبی عاشق
ما در افسوس یک جام لب لعل
نکته به خواهش یک نیاز
ما اندر خم یک کوچه ایم
خواب به دنبال یک ابد
ما در جستجوی رویای شیرین
بگفتا که برخیز وقت رحیل است
ما بدنبال سفر هفت شهر عشق
بر حذر کرد روزگار فانی
به دل بستن به دل خوش
ما در بند اول بیت رهایی ز غم
چو نغمه حزین رفتن شنیدم
آتش زدم به می و میکده و میخانه
شور اشتیاق دیدارش
بر حذرم داشت از دل بستن به چیزی
که چه میگذرد این عمر ، شتابان
پاره کنم زنجیر وصل
که رهایی باشد در فراق بیداری
بنشین و ببین این چند صباح
که چو باز کند دیده و دل و نگاه
بسوزاند ریشه ذهن زمان
که عمر میگذرد چه شتابان
نیاز من به داشتن تو
نه از سر هوس
بلکه یک لحظه چشیدن
طعم گس تنها نبودن
دریغا از یک جرعه طعم عاشقی
چو فریاد ز مناره بر آمد
عمر میگذرد چه شتابان
حسین رسومی