سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

از دور می آمد

از دور می آمد
در مه غلیظ فرو رفته بود
قدم‌های آهسته و سنگین داشت
تصور میکنم او را می شناسم
چند باری با خیالش
در زیر باران با هم قدم زده بودیم


تصویر سایه ای در هم ریخته
اطراف ذهن من پرسه می‌زند
نکند غریبه ای در آغوش شب باشد
آری من را گرم می‌کند
حتی اندک خاطره آن شب سرد
و بغلی پر از ستاره شبنم زده

باورش سخت و دشوار است
که آن غریبه
گمشده در نگاه منتظر من است
غریبی با من نکن
چشمان خیس من
به ترنم نگاه تو دوخته شده
بیا و بال بگشا
در لانه پر مهر دلم

از آن زمان که ترکم کردی
در هر شب سیه
به انتظار تو نشستم
تا بیاندیشم
که پایان شب سیه سپید است
شگفت زده شدم
آشنای من در نقاب غریبه ای
به نزد من آمده ...

شاید شرمساری از ترکم بوده
یا نادمی از عشق خیالی
ولی من او را پذیرفته بودم
نقش رخ یار
در چهره خود پنهان نموده بود
او با هر سیما ، دلبر من است

آغوش گرم شب تنهایی من
با اندیشیدن به رویای شیرین
او سپری می شد
روز و زمان و مکان
بی معنی بود در کنار
رهگذر زندگی من

افسوس با این خیال زیبا
چون سرابی از روبروی من گذشت
او دیگر نیست
ولی غریبه رویای ذهنم
برایم آشناست
تا هستم آغوش گرم شب من خواهد بود

حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد