جامعهای به تن کردم
تا بپوشد زخم پنهان
خسته تن ز نامهربانیها
نمیابم برایش هیچ درمان
شاید بهتر باشد پارهاش کنم
این پوست مندرس تن را
تا بر همگان آشکار شود
راز دروغین لبخندم را
مدتی زیادیست در سکوتم
پاسخی ندارم برای طعنهها
بگذار تا خود ببینندم
بریده لبم ز خیال بوسهها
هیچ جایی غیر گور آرام نمیکند مرا
چه خوش مسکنیست این خاک
سردیاش دوای هر داغیست
باشد که تنگ گردد این دل صد چاک
مهدی وفازاده