منم با سر دویدم در قفایت
منم با پر پریدم در هوایت
مرا در دیده هایم اشک و خون است
که با عشقی نشستم در سرایت
مرا آن نور چشمان تو باید
که بینم در نگاه تو صفایت
نشاید ساز و آهنگت شنیدن
که با این گوش کر ناید صلایت
من از تو قصه،نی افسانه گویم
که از دستت همی ناید شکایت
تو را دنیا همی گوید که من گوی
شنیدستا کسا از تو حکایت
احمد فیاض