مالک نهفته هایم
نیستی چها که بیقرارم
ربوده ایی جان از قدم هایم
خاموش کردی فانوس رویاهایم
تاریک کردی کلبه خاطراتم
گرفتی قدرت از زبانم
چرا نداری دگر باورم
می دانی چه بردی به حالم
چو یعقوب بی یوسف
به کنعانم
چو گم گشته ها جویا نامِتم
بقدری در این انتظار نشینم
تا بیایی روزی آرامش جانم
پوران گشولی