در شعرم جای برخی جملات خالیست
به نصیحتِ قلم مختصر قصیده ایست
تا نخوانده رو بر نگردانند مخاطبانی
کاش حوصله افزون تر بود مجالانی
تا نویسم چند خط سروده ایی
هر چند نغمه هاست
و دور از نایاب کسانیست
که یکرنگ دارند امضائی ، در کتابِ انسانگی
چون حرفِ دلشان با زبان شان یکیست
حساب شان از همه متفاوت است خدایی
قصه سخنانش درگیرِ آدم ها قلابیست
سرتان را درد نیارم بیخودی
گفته دل غمین باشدُ بارانی
سؤالاتِ هم یکی یکی
در حیبت اندُ چو پوچ خالی
کسی هم نشناخته این چنین خلایقانی
شگردشان معمایست به خطاهایی
چرا که چو نقلُ نبات می خورند القاب خدایی
ما هروقت شنیدیم با خود گفتیم
نعوذُبالله بخشنده ایی کاش بخشایی
وقفه نیندازم افکار را مغشوش و اشتباهی
بگویم چه نمونه ها دگری
عنوان مثال، وعده سر خرمن دادند شعاری
فعلُ قافیه تفکیک کردن به بازی
در نقشه شان زمان خریدند حرفه ایی
تخریب شخصیت حالشان باشد ذاتی
هر خواننده ایی مهمان شان بود زمانی
می دید در آخر امضأی نامفهومی
چه نامیم به نظرتان چنین شخصیت هایی
چرا نیست در این دنیا محکمه خانه ایی
تا بر ملا شوند زات ها شطرنجی
وصفشان بی نهایت است به خطوطانی
ولی من ندارم دگر دفترِ خالی
دل سوختُ بسوزد از آنجایی
که چرا روزگار یکیست با آنها این چنینی
چه می چرخاند اوضاع شان را به خوبی
طاقت کم استُ. تمامی صبرم سرریز
جانم شد خسته توانی نیست به ستیز
جملاتی مدام آیند به زمزمه ایی
قلم پیش انداختم تا نویسدشان دلی
تکراریست. ولی وردِ زبانِ خسته دلانیست
که ای یا عجل لولیک الفرج
غیبتت طولانی تر از کبری نامیست
کاش خلاصه تر بود چشم انتظاری
لیکن بریده ایم از این همه بی تابی
امید مان قفل آمدن باشد تا بیایی
می دانیم بر پا سازی عدالت خانه ایی
که ناچاران را چاره شود حسابی
الهی آمین برحمتک یا ارحم الراحمین
پوران گشولی