سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

همچو مرغی زخمیم در یک قفس

همچو مرغی زخمیم در یک قفس
سقف و دیوارش ز شیشه، من چو مست

می خورم در هر قدم بر حائل پنهان نفس
واژه آمد همچو نوری، بر ورق ناگه نشست

روز اول کودک و فطرت، ولی ذهنت چو راس
آمد و تاج از سرت دزدید و بر تختت نشست


به چه زندانی،. که زندانبان منو، من هم به حبس
این چه وهم است بسته ای آن در، که او آنرا نبست

خسته ام، بال و پرم زخمی ندارم من نفس
شب پرستی می پرستی، حال ویرانم خوش است

محمدرضا بیابانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد