با هر کسی که نام تو را می برد بگو
با هر دلی که ناز تو را می خرد بگو
ویرانه زمانه به کس اعتنا نکرد
تا عمرهای کوته مان بگذرد بگو
ای مایه غرور و مباهات آسمان
با هر شبی که ماه تو را آورد بگو
از ما به آن کبوتر جلدی که هر زمان
در شاخسار مهر و وفا می پرد بگو
تیر قضا و تیغ قدر تا که بنگری
صد پرده را به ثانیه ای می درد بگو
صیاد غم که باخبر از صید خود شود
دامی میان دایره می گسترد بگو
حرف مرا بگوش غزالی که بی خبر
در مرتع خطا و خطر می چرد بگو
علی معصومی