سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

ای هم نفسم

ای هم نفسم
کاش می شد
فاصله ها را کم کرد
در کنارت ماند
یک دل سیر نگاهت کرد
با تمام عشقم
جانم نفسم
من نگاهت را از دل و جان
خریدار شدم

بی ترسی
خنده ات زیبا ترین
تصویری شد
که پنداری صاحبش عاشق بود
یا که نه در نقشش
نور خدا جاری بود
می دانی
من هیچگاه نتوانستم
یک دل سیر نگاهت بکنم؟

ترسیدم از خودم ترسیدم
نکند دیگر نتوانم بروم
که همیشه نگاهم را از نگاهت دزدیدم
یا که از دور نگاهت کردم
اما با دل خویش
نگاهت کردم
دردی داشت سوزی داشت
یا که نه جان دردی

می دانی من نقش رویت را
در دلم به تصویر کشیدم
تو همیشه با منی
چون که با من هم نفسی
از برای من تنها
که چندی ایست
از برای خود ودل
قفسی ساخته ام
پر پر واز دارم
که عشقی بی خطا و هوسی
همره اوست
آن قفس قفل و زنجیر ندارد
می توانم برون آیم
و پر واز کنم
به کنارت آیم
و بگویم ای هم نفسم
هر گاه احساس کنم تنهایی
یا نگرانت گردم
یا که از دلتنگی سراسیمه شوم
از قفسم برون آیم
لحظه ایی چند در کنارت
می نشینم
بر همان تختی که زیبا ترین
نقش دنیا دارد
می شوم نقشی از آن رو تختی
گلی؛ یا شمعی؛ یا که پر وانه ایی
نمی دانم
آری من بدون آنکه بدانی
یا بفهمی
در کنارت خواهم بود
بی حرفی
با تمام عشق و جانم
نگاهت خواهم کرد
اما قبل رفتن یا پرواز
از برایت نشانی
می گذارم
یک پر از بال و پرم
می شود نقشی از آن رو تختی
یا که نه
قطر ه ایی از اشکم
نه از دلتنگی
اشک شو قی ایست
از دیدارت
آری تو بدان
هر کدام از آن ها را دیدی
من آنجا بودم
یک دل سیر نگاهت کردم
قبل رفتن چو نسیمی
آهسته و آرام

زیر گوشت گفتم
هم نفسم به امید دیدار

شیدا جوادیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد