هیچ بد بر ذمه ی خود بد نبود
فضله ی کفتر گیاهان را است کود
گربه گرچه میدراند دنبه را
موش را میگیرد آن سرپنچه ها
هر چه نیکی هست در جانش بدی است
غافلی کاندر بدی ها هم خوشی است
کرمکی اندر کف دریای دور
می شود داروی درمان ستور
برق ابری کو بسوزانَد درخت
می کند روشن به فَن، هم مُلک و تخت
پس به دل بد رَه مده آرام شو
سر به تقدیرش بداده، رام شو
آرش مسرور