سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

پاییز،

پاییز است،
برگ‌ها در آغوش باد
رقص می‌کنند
و زمین،
چادر زرد و نارنجی‌اش را
به دوش می‌کشد.

آیینه‌ای در دل جنگل
بازتابی از آسمان
که رنگ‌های دگرگون
را در خود می‌بیند،
چشمانش گم شده در افکار
و غم‌های پنهان.

هر برگ،
داستانی از گذشته
و هر وزش نسیم،
نوای غمگینی
از یادهایی دور.

و من،
اینجا ایستاده‌ام
در برابر این آیینه،
نگاه می‌کنم
به چهره‌ام،
که در این فصل زرد
چقدر غریب است.

پاییز،
با رنگ‌هایش
آیینه‌ای از زندگی
و مرگ،
و من،
در جستجوی خودم
در میان این رنگ‌ها
گم شده‌ام.


محمدرضا امیرخانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد