سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

مثلِ دیوانه‌ای سرابِ تو را، می‌فشارم میانِ آغوشم

مثلِ دیوانه‌ای سرابِ تو را، می‌فشارم میانِ آغوشم
قهوه‌ی تلخِ بی‌ تو بودن را، در فراقت دوباره می‌نوشم

با دو چشمش جنازه‌ای بر من، زُل زده از درونِ آیینه
آنقَدَر خسته‌ام که با او هم،مثلِ اطرافیان،نمی‌جوشم

خاطراتت شبیهِ عطرِ تنت، شده با آفتِ زمان درگیر
من ولی درحفاظت از آنها،همچنان عاشقانه می‌کوشم


جای لبهایت ای سفر کرده،می‌زنم بوسه بر نخِ سیگار
تا کُنم طفلِ غصّه را سیراب،دائم از دیده اشک می‌دوشم

تو به فنجانِ من نمی‌گُنجی،کَنده‌ام دل از این خیالِ محال
بعدِ تو در عزای مرگِ خودم،تا قیامت سیاه می‌پوشم

حمید گیوه چیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد