سُها

کمی حال خوب

سُها

کمی حال خوب

زخمی که خورده بودم ،

زخمی که خورده بودم ،
مرا نمیکشت
آزارم می داد ، انگار تقدیرم
شده بود آرام آرام بمیرم
در آرامش
اما
در جنگ آیا می‌شود در
آرامش جان داد ؟
تمام درد زخم ، جنگ ، مرگ ...
یک طرف ،
تنها تویی که میخواهم به دیدنش
ادامه دهم ، یک طرف
من پذیرفته ام که
برای آدم های اندک شماری ،
می شود مرد ...
برایشان رفیق بود ، و از
سویشان امید رفاقت داشت ...


حجت هزاروسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد